سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

Young and Religion

امام او را مى‏شناسد

هر کس به کارى مشغول است. یکى خشت مى‏آورد و دیگرى دیوار مى‏چیند و البته چند روزى است که تازه واردى نیز به آنها پیوسته است .

تازه ‏وارد بالاى نردبان است که امام کاظم (ع) وارد آنجا مى‏شود . مدتى به این طرف و آن طرف نگاه مى‏کند و چشمش که به تازه‏ وارد مى‏افتد، خنده‏اى مهمان لبانش مى‏شود؛ صدا مى‏زند: " بکار قمى، پایین بیا"

همه کارگران دست از کار مى‏کشند . باز هم جلوه‏اى دیگر . همه در حیرت هستند و تازه ‏وارد را نگاه مى‏کنند .

بکار از همان بالا چند لحظه‏اى به امام خیره مى‏شود. مثل این که خودش هم باور نمى‏کند که امام او را مى‏شناسد . با عجله از پله‏ها پایین مى‏آید، پایش چند بار از روى پله سُر مى‏خورد اما هر طور که هست دست و پایش را جمع مى‏کند. از روى پله‏هاى آخر هم پایین مى‏پرد و دوان دوان به سوى امام مى‏رود .


آشناى مهربان

بکار از آغوش امام جدا مى‏شود. هنوز شانه‏هایش در دستان امام است که امام با تبسمى دل‏ نشین مى‏گوید:" بکار از احرامت ‏

بگو ."

بکار از دیدن تبسم امام غرق شادى مى‏شود و مثل کودکان چیزى در دلش مى‏شکند و چشمانش پراشک مى‏شود .

" چگونه از اینجا سر درآوردى؟"

بکار دست امام را مى‏بوسد: " چهلمین سفرم به مکه بود اما این مرتبه پس از پایان اعمال حج، پس‏اندازم تمام شد. رسیدن به کوفه با این شرایط ممکن نبود. گفتم به مدینه مى‏آیم تا هم مرقد پیامبر را زیارت کنم و هم به دست ‏بوس شما بیایم و از طرف دیگر نیز با کار در این شهر مقدمات بازگشت را فراهم کنم .

امام مى‏گوید: امشب پس از اتمام کارهایت مهمان من باش .

بکار در پوست‏خودش هم نمى‏گنجد؛ تمام حیرت و شوق را با لبخندى به امام نشان مى‏دهد .


نامه

شام را خورده‏اند که امام کاظم (ع) کیسه‏اى را در دستان بکار مى‏گذارد و مى‏گوید: " این 15 دینار براى رسیدنت ‏به کوفه کافى است . به کوفه که رسیدى این نامه را به على بن ابى ‏حمزه بده ."

بکار به نامه مُهر و موم شده نگاهى مى‏کند. باز هم خوشحال است که پیام ‏بَر امامش شده است.

- زودتر حرکت کن و خودت را به منزلگاه کاروانیان برسان .

بکار مى‏خواهد حرفى بزند اما انگار زبانش بند آمده است .

- زوتر حرکت کن .

ناچار است که این لحظات شیرین را در خاطرات خود دنبال کند؛ از امام خداحافظى مى‏کند و به راه مى‏افتد.


على ابن ابى‏حمزه

رسیدن او به منزلگاه کاروانیان درست همزمان مى‏شود با حرکت کاروانى به سوى کوفه. بکار هم دست‏ به کار مى‏شود و شتر و آذوقه‏اى براى راه خود دست و پا مى‏کند .

دیگر چیزى از 15 دینار باقى نمانده است که به کوفه مى‏رسد . یک راست‏ به خانه‏اش مى‏رود. حضور او بعد از غیبتى چند هفته‏اى همه خانه را به ولوله مى‏اندازد .

ساعتى بعد که ذوق و شوق بازگشت کم مى‏شود بکار نامه امام را به یاد مى‏آورد. بلافاصله برمى‏خیزد . صداى اهل خانه را نمى‏شنود . از او مى‏پرسند مى‏خواهد کجا برود؟

هنوز به پشت در نرسیده است که صداى کوبه در بلند مى‏شود .

در را که باز مى‏کند از تعجب خشکش مى‏زند .

على بن ابى‏حمزه گویا سلام را هم فراموش کرده است که بى‏ مقدمه مى‏پرسد: " بکار، آیا تو از جانب مولایم براى من نامه‏اى آورده‏اى؟"

بکار حیرت‏ زده نامه را در دستانش مى‏فشرد. انگار که در این هست و نیست، دستش را به آرامى بالا مى‏آورد تا جایى که نگاه‏هاى او و ابن ابى‏حمزه را قطع کند .


چهل دینار تمام

على بن ابى‏حمزه که خواندن نامه را تمام کرده است . به بکار نگاهى مى‏کند . نمى‏داند که باید بپرسد یا نه . اما وقتى که نامه را دوباره جمع مى‏کند مى‏گوید: دزدان چقدر اموال مغازه‏ات را برده‏اند؟

بکار اخمى مى‏کند و مى‏گوید: دزد!

به دور و برش نگاهى مى‏کند و دوباره نگاهش به نگاه ابن ابى‏حمزه گره مى‏خورد: " من تازه رسیده‏ام . صبر کن تا از کسى بپرسم.‏"

با عجله داخل خانه مى‏رود و چند لحظه بعد خیلى آرام، طورى که گویى چیزى بر شانه‏اش سنگینى مى‏کند به سوى کوچه باز مى‏گردد .

سرش را بالا نمى‏آورد. همان طور که به زمین خیره شده است. مى‏گوید: " اهل خانه نمى‏خواستند من را که هنوز ساعتى از آمدنم نگذشته با چنین خبرى ناراحت کنند ."

ابن ابى‏حمزه یک دست‏ بکار را در دست مى‏گیرد و با دست دیگر کیسه‏اى در دستان او جاى مى‏دهد: نگران نباش، عزیزم . این هم چهل دینارى که است که دزدان به تو ضرر زده‏اند .

بکار تعجب مى‏کند و مى‏گوید: " من که هنوز از خسارت آنها چیزى نگفته بودم ."

ابن ابى‏حمزه خنده‏اى مى‏کند تا تعجب حقیقى چهره‏اش خیلى مشخص نشود: " راستش در خواب دیدم که امام دستور این 40 دینار را به من داد. و آن نامه را هم یادآورى کردند. در این نامه امام بر همین مطلب تاکید کرده‏اند.

اشک در چشمان بکار حلقه مى‏زند طورى زمزمه مى‏کند که ابن ابى‏حمزه نیز نشنود: " براستى که رهبرى تنها شایسته توست؛ اى عالم به غیب‏."

سرش را که بالا مى‏آورد مى‏بیند صورت على نیز از اشک خیس خیس شده است


+نوشته شده در سه شنبه 87/11/15ساعت 12:5 صبحتوسط حکیمی فر | نظرات ( ) |

غروبى دیگر به قادسیه رسیدیم.

کاروان در کاروانسرایى بزرگ و قدیمى از حرکت ‏باز ایستاد. مسافران خسته‏از چارپایان فرود آمدند و بارها بر زمین نهادند. من نیز پیاده شدم و باراندکم را کنجى گذاردم.

کاروانسرا پر از مسافر بود. گروهى سر بر بارهاشان نهاده، خفته بودند; دسته‏اى پیرامون چاه سر وصورت مى‏شستند; برخى نماز مى‏خواندند; گروهى گرم گفتگو بودند و تعدادى به‏چارپایانشان مى‏رسیدند.

سمت چاه رفتم، دلوى آب کشیدم، سر و صورت شستم. آب نوشیدم و به سوى‏دوستانم حرکت کردم.

در این لحظه جوانى نحیف، زیبا و گندمگون توجه‏ام را جلب کرد. همهمه بسیاربود; هر مسافرى بارى همراه داشت، ولى او با جامه پشمین و بى‏هیچ ره‏توشه‏اى تنها نشسته بود. پروردگارا، این کیست؟ اگر سفر مى‏رود، چراتوشه‏اى ندارد؟

این پرسشها رهایم نمى‏کرد. با خود گفتم: بى‏تردید ازصوفیان است. این جماعت‏سبکبار راه مى‏سپارند و با دریوزگى روزگار مى‏گذرانند.

شایسته است نزدش شتابم و لب به نکوهشش گشایم. چنین کردارى زیبنده این مسیرنیست. چون به وى نزدیک شدم، در چهره‏ام نگریست و گفت:

یاشفیق، «... اِجْتَنِبوُا کَثیراً مِن الظَّنِّ اِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ اِثمٌ...» (حجرات/12) اىشفیق، ازبسیارى گمانها بپرهیزید، همانا برخى از گمانها گناه است.

از این سخن در شگفتى فرو رفتم. با خود گفتم: عبد صالح پروردگاراست. بى‏آنکه مراقبلاًدیده باشد، نامم را بر زبان راند و از آنچه در اندیشه ‏داشتم خبر داد. باید از وى پوزش بخواهم. سر بلند کردم تا چیزى بگویم، ولى‏او از من دور شده بود ...

جوان پشمینه ‏پوشبهشدت مرا جذب کرده بود. احساس مى‏کردم باید او رابیابم و به خاطر پندار نادرستم پوزش بخواهم. در منزلگاه «واقصه‏» دیگر بار آن بزرگمرد را دیدم. نماز مى‏گزارد ؛ اشک از دیدگانش روان بود و پیکر نحیفش مى‏لرزید. با خود اندیشیدم: این همان جوان فرخنده است، باید به نزدش بروم و پوزشبخواهم. اندکى درنگ کردم. چون نمازش پایان یافت،به وى نزدیک شدم. هنگامى که مرا دید، فرمود:

یا شقیق، « وَ انّی لغَفّارٌ لِمَنْ تَابَ وَ اَمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً ثُمَّ اهتَدیَ»( طه/82)

اى‏شقیق، "همانا من بر کسى که توبه کند،ایمان آورد، کردار نیک پیشه سازد و در مسیر هدایت گام بردارد، بسیار بخشنده ام."آنگاه از من دور شد. با خود گفتم:

بى‏تردید این جوان نزد خداوند جایگاهى والا دارد، تاکنون دو بار از آنچه‏در درونم مى‏گذرد، خبر داده است.

سرنوشت در منزلگاهى دیگر ما را به هم رساند. ظرفى در دست داشت،کنار چاهى ایستاده بود و مى‏خواست آب بکشد. ناگاه ظرف از دستش لغزید و درچاه فرو غلتید. سر سمت آسمان بلند کرد و گفت:

پروردگارا، هرگاه تشنه شوم، عطشم را فرومى‏نشانى و هر گاه غذایى ‏بخواهم، گرسنگى‏ام را پایان مى‏بخشى.

سرورم، جز این ظرف ندارم، آن را از من مگیر!

به آفریدگار سوگند! یکباره ‏آب چاه چنان بالا آمد که با چشم مشاهده مى‏شد. جوان دست دراز کرد، ظرفش رابرداشت، از آب آکنده ساخت، وضو گرفت و چهار رکعت نماز گزارد.

آنگاهبهسمت انبوهی ازریگ ها شتافت، مشتى ریگ در ظرفش ریخت، تکان داد و آشامید.

چون چنین دیدم، نزدیک رفتم و سلام کردم. وقتى پاسخ داد، گفتم: کرم کنید و ازآنچه پروردگار به شما ارزانى داشته، بهره‏مندم سازید.

جوان فرمود:

نعمت‏خدا پیوسته، آشکار و پنهان، بر ما فرو مى‏بارد. به پروردگارت گمان‏نیک داشته باش.

پس ظرفى که در دست داشت‏به من سپرد غذایى لذیذ بود; غذایى که گواراتر و خوشبوى‏تر از آن ندیده بودم ...

دیگر آن بزرگوار را ندیدم. تا آنکه در مکه، نیمه شبى در کنار «قبه‏السراب‏»، توفیق به یارى‏ام شتافت و آن جوان را دیدم. پیوسته مى‏گریست‏ و با فروتنی نماز مى‏گزارد. چون بامدادان فرا رسید، ذکر خداوند بر زبان راند;نماز صبح گزارد; هفت‏بار پیرامون کعبه طواف کرد و از مسجد الحرام‏برون رفت. در پى او از مسجد بیرون شدم. مردم گرداگردش حلقه زده، از هرسوى بر وى سلام مى‏کردند. به یکى از حاضران گفتم: این جوان کیست؟

پاسخ داد: موسى بن جعفر بن محمد بن على بن الحسین بن على بن ابیطالب‏علیهم السلام


+نوشته شده در سه شنبه 87/11/15ساعت 12:2 صبحتوسط حکیمی فر | نظرات ( ) |

 آن طشت پر زلخت جگر در مقابلش

پیدا بود که زهر چه کرده است با دلش

مظلوم چون علی و به مظلومیش گواه

آن پاره های دل، که بود در مقابلش

او حاصل نبوّت و بیداد دشمنان

از آب شعله خیز، شرر زد به حاصلش

عمر حسن ز عمر علی سخت تر گذشت

تا آن که مرگ آمد و حلّ کرد مشکلش

از ورطه ای که بود کران تا کران ملال

موجی زد و رساند، شهادت به ساحلش

هر مرد راست محرم دل همسرش، ولی

غربت ببین که همسر او گشته قاتلش

از زهر، پاره پاره و از صبر، ریز ریز

قرآن برگ برگ شهادت بود دلش

چشمش به لطف اوست "مؤید" که دم زند

گاه از مصائب وی و گاه از فضائلش

"سید رضا موید


+نوشته شده در سه شنبه 87/11/15ساعت 12:0 صبحتوسط حکیمی فر | نظرات ( ) |

در زمینه وضعیت جسمانی حضرت سجاد علیه السلام در روز عاشورا نقلهای تاریخی متفقند که آن حضرت در این روز دچار بیماری شدیدی بودند، به صورتی که مطلقاً از امکان حضور در نبرد برخوردار نبوده و در خیمه مخصوص استراحت می کردند و حضرت زینب سلام الله علیها مرتب از ایشان پرستاری می نموده اند و حالشان طوری بوده که حتی نمی توانستند در مقابل پای پدر بایستند.
اولین نقل قولی که از حضرت علی بن الحسین علیه السلام _ در روز عاشورا انجام شده این است که حضرت فرمود: چون سپاه دشمن به دست حضرت حسین علیه السلام رو نمود. آن حضرت دستش را بلند نموده و عرض کرد: «اللهم انت ثقتی فی کلَ رب. . . » تا آخر دعای بلند و ملکوتی حضرت حسین علیه السلام نقل قول دیگری که از حضرت سجاد علیه السلام در روز عاشورا رسیده، مربوط به قصه تناول یک سیب از طرف پدرشان است. نقل قولی از حضرت که امام سجاد علیه السلام می فرمایند: از او شنیدم که این را ساعتی قبل از شهادتش می فرمود.
همچنین حضرت زین العابدین علیه السلام فرموده اند: چون که امر بر حضرت حسین بن علی بن ابی طالب سخت شد کسانی که با او بودند به او نگریستند پس حضرتش به خلاف همه آنان بود. چرا که آنان هر چه امر مشکلتر و سخت تر می شد، رنگشان تغییر می کرد و ارکان بدنشان می لرزید و قلوبشان فاتف بود. ولی امام حسین علیه السلام و بعضی از همراهانش که از خصائص اصحاب او بودند، رنگهایشان می درخشید و اعضاء و جوارحشان آرام می گرفت و نفوسشان از حالت آرامش برخوردار بود. پس بعضی از آنان به بعض دیگر گفتند که: نگاه کنید ابداً از مرگ باکی ندارد.
و سپس حضرت سجاد علیه السلام سخنان گوهر بار پدر را خطاب به اصحابش نقل می کنند. (برای مطالعه بیشتر مراجعه کنید به «موسوعه کلمات الحسین » اعداد و عهد تحقیقات باقرالعلوم صفحه 497)
همچنین از حضرت زین العابدین علیه السلام روایت شده است که فرمود: پدرم در روزی که کشته شد، در حالی که خونها { از بدنش } می جوشید من را به سینه چسبانید و فرمود: «ای پسرم، از من حفظ کن دعایی را که فاطمه صلوات الله علیها من را تعلیم نمود و رسول الله صلی الله علیه و آله او را تعلیم کرده بود و جبرئیل به پیامبر در حاجتها و امور مهم و غم و غصه ها تعلیم داده بود و همچنین در امور مهمی که از آسمان نازل می شود و کارهای بزرگ و سهمگین؛
فرمود بخوان: بحق یس والقرآن الحکیم، و بحق طه و القرآن العظیم، یا من یقدر علی حوائج السائلین، یا من یعلم ما فی الضمیر، یا منفّس ان المکروبین، یا راحم الشیخ الکبیر، یا رازق الطفل الصغیر، یا من لا یحتاج الی التفسیر، صلی علی محمد و آل محمد و افعل بی کذا و کذا » و بالاخره آخرین مطلبی که از حضرت زین العابدین علیه السلام در روز عاشورا تا قبل از شهادت حضرت امام حسین علیه السلام نقل شده است مربوط به آخرین وداع ایشان با پدرشان می باشد.
منابع:
بحارالانوار،ج 45،ص54
معانی الاخبار، ص 218
دعوات راوندی، ص 54، حدیث

+نوشته شده در چهارشنبه 87/11/2ساعت 10:4 عصرتوسط حکیمی فر | نظرات ( ) |

از حضرت زین العابدین علیه السلام نقل شده است که من با پدرم بودم، در شبی که در صبح آن به شهادت رسید، پس حضرت به اصحابش فرمود: این شب است، شما آن را به عنوان محمل برای خود برگزینید و از سیاهی آن برای رفتن استفاده کنید، چرا که این قوم فقط من را اراده کرده اند و اگر من را بکشند با شما کاری ندارند. و شما از نظر من در وسعت و حلیّت می باشید (و من بیعت خود را از شما برداشتم.) آنان گفتند: نه قسم به خدا، این هرگز رخ نخواهد داد.
حضرت فرمود: هر آینه شما فردا همگی کشته خواهید شد و هیچکس از شما باقی نمی ماند. آنان گفتند: حمد خدای را، که مارا به کشته شدن با شما شرافت بخشید.
سپس حضرت دعا کرد و به آنان فرمود: سرهایتان را بلند کنید و نظاره کنید.
آنان نیز مشغول نظاره مواضع و منازل خود در بهشت شدند و حضرت به آنان می فرمود: این منزل توست ای فلانی، این قصر توست یا فلان، و این درجه توست ای فلان.
پس مردان از اصحاب با سینه خود به استقبال نیزه و شمشیر می رفتند، چرا که می خواستند در بهشت برسند. این حدیث مبارک حاکی از حضور حضرت سجاد علیه السلام در جمع اصحاب و شنیدن کلام پدر و دیدن مقام ملکوتی اصحاب در بهشت است، با نقلهای مختلف دیگری نیز آمده است. (برای تحقیق بیشتر مراجعه کنید: موسوعه کلمات الحسین علیه السلام، اعداد معهد تحقیقات باقر العلوم، صفحه 395 الی 397 و صفحه 401.) تنها قضیه دیگری که از حضرت علی بن الحسین علیه السلام امام سجاد، در ارتباط با شب عاشورا نقل شده، مسئله شنیدن اشعاری است که پدرشان قرائت می کردند و باعث ناراحتی شدید ایشان می شود خود را کنترل کردند و این در حالی بوده است که حضرت مریض بوده و عمه شان حضرت زینب _ سلام الله علیها _ از ایشان پرستاری می کرده است.
منابع:
بحارالانوار،ج 42، ص 298، حدیث 3 و جلد 45، ص

+نوشته شده در چهارشنبه 87/11/2ساعت 10:2 عصرتوسط حکیمی فر | نظرات ( ) |

در طول مسیر مکه تا نینوا، امام سجاد علیه السلام همراه کاروان امام حسین علیه السلام بوده است. که پس از گذشتن از یکی از منازل بین راه حضرت در حالی که بر پشت اسب خود در حال حرکت بودند چند لحظه به خواب رفتند بعد که بیدار شدند فرمودند : «انا لله و انا الیه راجعون والحمدالله رب العالمین » و آن را دو یا سه بار تکرار کردند. پس فرزندشان علی بن الحسین به سوی ایشان روی کرده، عرض کرد: برای چه حمد خدای را بجای آوردید و استرجاع نمودید؟ (یعنی کلمه شریف «انا لله و انا الیه راجعون » را گفتند) حضرت فرمود: پسرم من کمی به خواب رفتم. شخصی که به اسبی سوار بود در پشت اسب این کلام را برای من می گفت: «این قوم سیر می کنند و قاصد مرگ هم به سوی آنها حرکت می کند. » من هم دانستم خبر مرگ ابلاغ شده است.
فرزندشان علی به بابا عرض کرد: پدر جانم خداوند به شما بدی نرساند، آیا ما بر حق نیستیم؟ حضرت فرمود: بلی، قسم به خدایی که بازگشت همه بندگان به سوی اوست. علی بن الحسن جواب داد: بنابراین ما در حالی که بر حقیم، نسبت به مرگ هیچ باکی نداریم. امام حسین علیه السلام به او فرمودند: خداوند به تو بهترین جزای خیری که از پدری به فرزندش می رسد، عنایت فرماید: این قضیه پس از کوچ کردن از منزل « قصر بنی مقاتل » نقل شده است و منزل «ثعلبیه » با تفاوتی مختصر نیز گزارش شده است
« مقتل الحسین » تالیف خوارزمی، جلد 1، صفحه 226، و برای تحقیق مراجعه کنید به موسوعه کلمات الحسین علیه السلام، اعداد معهد تحقیقات باقر العلوم علیه السلام صفحه 344 الی 368 و برای تحقیق بیشتر مراجعه به باقر العلوم، صفحه 395 الی 397)
آری، این تنها خبری است که از برخورد حضرت علی بن الحسین علیه السلام با پدر در این راه طولانی در دست داریم؛ اما آیا این علی بن الحسین علیه السلام حضرت سجاد علیه السلام می باشند یا برادر بزرگوارشان حضرت علی اکبر، که در کربلا به شهادت رسیدند؟ هیچ معلوم نیست آنچه در روایت آمده « قال له ابنه علی » است یا «فاقبل الیه ابن علی بن الحسین ». به هر حال تا قبل از شهادت پدر گزارش دیگری که از حضرت سجاد _ علیه السلام _ در اسناد آمده این است که: علی بن زید از حضرت نقل می کند که ما با حضرت امام حسین علیه السلام خارج شدیم پس در هیچ منزلی نزول نفرمود و از هیچ منزلی کوچ نکرد مگر اینکه از «یحیی بن زکریا » و کشته شدن او یادی به میان می آورد. و یک روز فرمود: از پستی دنیا نزد خداوند این که سرِ _ یحیی بن زکّریا هدیه شد به زن بد کاره ای از زنهای بد کاره بنی اسرائیل _ اما سر اینکه چرا حضرت حسین علیه السلام مرتب از کشته شدن حضرت یحیی بن زکّریا یاد می کرده اند، در نوبت دیگری آمده است . از این حدیث به خوبی بدست می آید که حضرت علی بن الحسین _ علیه السلام _ دائماً در کنار پدر بوده و در طول این سفر در خدمت ایشان قرار داشته و حتی سخنان پدر را نیز به خاطر سپرده است. شاید از همین جا بشود استفاده کرد که مریضی حضرت سجاد _ علیه السلام _ در طول مسیر اتفاق نیفتاده است ولی به هر حال به شکل دقیق زمان و مکان عروض بیماری حضرت در تاریخ ذکر نشده است چه اینکه راجع به علت بیماری حضرت مطلب مستندی در تاریخ وجود ندارد.
منابع: تاریخ طبری، ج 3، ص 309
ارشاد شیخ مفید، ص226
بحارالانوار، ج 44، ص


+نوشته شده در چهارشنبه 87/11/2ساعت 10:0 عصرتوسط حکیمی فر | نظرات ( ) |

در قرآن آیه ای داریم به نام آیه تطهیر: «انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا»؛ جز این نیست که خدا می خواهد آلودگی را از شما اهل بیت بزداید و شما را کاملا پاکیزه گرداند. (سوره احزاب آیه 33) همین آیه و همین قسمت، مفاد خیلی آشکاری دارد: خدا چنین اراده کرده است و می کند که از شما اهل البیت پلیدی را زایل کند، پاک و منزهتان بدارد «یطهرکم تطهیرا» شما را به نوع خاصی تطهیر و پاکیزه کند. تطهیری که خدا ذکر می کند معلوم است که تطهیر عرفی و طبی نیست که نظر به این باشد که بیماریها را از شما زایل می کند، میکروبها را از بدن شما بیرون می کند. نمی خواهم بگویم این، مصداق تطهیر نیست، ولی مسلم تطهیری که این آیه بیان می کند، در درجه اول از آن چیزهایی است که خود قرآن آنها را رجس می داند. رجس و رجز و اینجور چیزها در قرآن یعنی هر چه که قرآن از آن نهی می کند، هر چه که گناه شمرده می شود می خواهد گناه اعتقادی باشد یا گناه اخلاقی و یا گناه عملی. اینها رجس و پلیدی است. اینست که می گویند مفاد این آیه، عصمت اهل بیت یعنی منزه بودن آنها از هر نوع آلودگی است.
فرض کنید ما نه شیعه هستیم و نه سنی، یک مستشرق مسیحی هستیم که از دنیای مسیحیت آمده ایم و می خواهیم ببینیم کتاب مسلمین چه می خواهد بگوید. این جمله را در قرآن می بینیم بعد می رویم سراغ تاریخ و سنت و حدیث مسلمین. می بینیم نه تنها آن فرقه ای که شیعه نامیده می شوند و طرفدار اهل بیت هستند بلکه آن فرقه ای هم که طرفداری بالخصوصی از اهل بیت ندارند، در معتبرترین کتابهایشان هنگام بیان شأن نزول آیه، آن را در وصف اهل بیت پیغمبر دانسته اند و در آن جریانی که می گویند آیه در طی آن نازل شد، علی علیه السلام هست و حضرت زهرا و حضرت امام حسن و حضرت امام حسین و خود رسول اکرم. و در احادیث اهل تسنن است که وقتی این آیه نازل شد، ام سلمه که یکی از زنهای پیغمبر است می آید خدمت حضرت و می گوید یا رسول الله! آیا من هم جزء اهل البیت شمرده می شوم یا نه؟ می فرماید تو به خیر هستی ولی جزء اینها نیستی. مدارک این مطلب هم یکی و دو تا نیست، در روایات اهل تسنن زیاد است.
همین آیه را می بینیم که در لابلای آیات دیگری است و قبل و بعدش همه درباره زنهای پیغمبر است. قبلش اینست: «یا نساء النبی لستن کاحد من النساء» (سوره احزاب آیه 32)؛ ای زنان پیغمبر! شما با زنان دیگر فرق دارید (البته نمی خواهد بگوید امتیاز دارید)، گناه شما دو برابر است زیرا اگر گناهی بکنید اولا آن گناه را مرتکب شده اید و ثانیا هتک حیثیت شوهرتان را کرده اید، دو گناه است. کار خیر شما هم دو برابر اجر دارد چون هر کار خیر شما دو کار است، همچنانکه اینکه می گویند ثواب کار خیر سادات و گناه کار شرشان مضاعف است نه از باب اینست که مثلا یک گناه درباره اینها با دیگران فرق دارد بلکه بدین جهت است که یک گناه آنها می شود دو گناه. به عنوان مثال اگر یک سید العیاذ بالله مشروب بخورد، غیر از اینکه شراب خورده یک کار دیگر هم کرده و آن اینست که چون منسوب به پیغمبر و ذریه پیغمبر است، هتکی هم از پیغمبر کرده است. کسی که می بیند فرزند پیغمبر اینطور علنی بر ضد پیغمبر عمل می کند، در روح او اثر خاصی پیدا می شود. در این آیات ضمیرها همه مؤنث است: «لستن کاحد من النساء ان اتقیتن»؛ شما مانند هیچ یک از دیگر زنان نیستید، اگر تقوا پیشه می کنید. معلوم است که مخاطب، زنهای پیغمبرند. بعد از دو سه آیه یکمرتبه ضمیر مذکر می شود و به همین آیه می رسیم: «انما یرید الله لیذهب عنکم (نه عنکن) الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا». بعد دو مرتبه ضمیر مؤنث می شود. قرآن هیچ کاری را به گزاف نمی کند. اولا در اینجا کلمه اهل البیت آورده و قبلا همه اش نساء النبی است: یا نساء النبی. یعنی عنوان نساء النبی تبدیل شد به عنوان اهل البیت پیغمبر. و ثانیا ضمیر مؤنث تبدیل شد به ضمیر مذکر. اینها گزاف و لغو نیست، لابد چیز دیگری است، مطلب دیگری می خواهد بگوید غیر از آنچه که در آیات پیش بوده است. آیات قبل و بعد از این آیه، همه تکلیف و تهدید و خوف و رجا و امر است راجع به زنان پیغمبر: «و قرن فی بیوتکن و لا تبرجن تبرج الجاهلیة»؛ در خانه های خودتان بمانید و مانند زمان جاهلیت تظاهر به زینت نکنید. (آیه 33) همه اش امر است و دستور و تهدید، و ضمنا خوف و رجا که اگر کار خوب بکنید چنین می شود و اگر کار بد بکنید چنان می شود.
این آیه یعنی آیه تطهیر بالاتر از مدح است، می خواهد مسئله تنزیه آنها از گناه و معصیت را بگوید. مفاد این آیه غیر از مفاد آیات ماقبل و مابعد آن است. در اینجا مخاطب اهل البیت است و در آنجا نساء النبی. در اینجا ضمیر مذکر است و در آنجا مؤنث. ولی همین آیه ای که مفاد آن اینهمه با ماقبل و مابعدش مختلف است، در وسط آن آیات گنجانده شده، مثل کسی که در بین صحبتش مطلب دیگری را می گوید و بعد رشته سخنش را ادامه می دهد. اینست که در روایات ما ائمه علیهم السلام خیلی تأکید دارند که آیات قرآن ممکن است ابتدایش در یک مطلب باشد، وسطش در مطلب دیگر و آخرش در یک مطلب سوم. اینکه در مسئله تفسیر قرآن اینقدر اهمیت قائل شده اند برای همین است.

نمونه دیگر: آیه الیوم اکملت...
در آیه الیوم اکملت لکم دینکم هم می بینیم عین همین مطلب هست و بلکه در مورد این آیه عجیبتر است. قبل از این آیه همه اش صحبت از یک مسائل خیلی فرعی و عادی است: «احلت لکم بهیمة الانعام» (سوره مائده، آیه 1) گوشت چارپایان بر شما حلال است و تذکیه چنین بکنید و اگر مردار باشد حرام است و آنهایی را که خفه می کنید (منحنقه) حرام است و آنهایی که با شاخ زدن به یکدیگر کشته می شوند گوشتشان حرام است و... یکدفعه می گوید: «الیوم یئس الذین کفروا من دینکم فلا تخشوهم و اخشون الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دینا»؛ امروز کافران از (شکست) آئین شما ناامید شدند بنابراین از آنها نترسید و از من بترسید. امروز دین شما را برای شما کامل کردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم و دین اسلام را برای شما پسندیدم. (مائده/ 3) بعد دوباره می رود دنبال همان مسائلی که قبلا می گفت. اساسا این جمله ها به ماقبل و مابعدش نمی خورد یعنی نشان می دهد که این، مطلبی است که در وسط و شکم مطلب دیگری گنجانده شده و از آن رد شده اند.
آیه ای هم که امروز می خواهیم بگوئیم عین همین سرنوشت را دارد. یعنی آیه ای است در وسط آیات دیگر که اگر آنرا برداریم، رابطه آنها هیچ با همدیگر قطع نمی شود کما اینکه اگر «الیوم اکملت»... را از وسط آن آیات برداریم، رابطه ماقبل و مابعدش هیچ قطع نمی شود. آیه ای است در وسط آیات دیگر به طوری که نمی شود گفت دنباله ماقبل یا مقدمه مابعد است بلکه مطلب دیگری است. در اینجا نیز قرائن خود آیه و نقلهای شیعه و سنی همه از همین مطلب حکایت می کنند، ولی این آیه را نیز قرآن در وسط مطالبی قرار داده که به آنها مربوط نیست. حال رمز این کار چیست؟ این، باید یک رمزی داشته باشد.


+نوشته شده در چهارشنبه 87/10/25ساعت 11:32 عصرتوسط حکیمی فر | نظرات ( ) |